loading...
خلاصه ی زندگی من

:))

@b@& بازدید : 3 سه شنبه 09 آبان 1391 نظرات (1)

فصل ششم

 

جيمي وارد شد و در و پشت سرش بست. تاپ تاپ قلبش رو وقتي كه داشت به تختم نزديك مي شد ميشنيدم. گفتم:« بشين!» جيمي نزديك شد و كنارم نشست دستام رو محكم فشرد و گفت:« بگو»

ــ ببين جيمي تو فكر نمي كني بايد در اين مورد با مامان صحبت كنيم.

ــ نه! فكر نمي كنم نظر خوبي باشه.

ــ اره درست مي گي پس چطوره وقتي كه مي ريم خونه ي شاري همه چيز رو بهش بگيم . خودمون رو خالي

كنيم . مي دوني من دوست دارم اين ماجرا رو به يكي بگم. دوست دارم،دوست دارم يكي از اين راز با خبر باشه. شايد بچه ها بتونن بهمون كمك كنن تا ما اين مسئله رو حل كنيم!

ــ شايد ، نمي دونم من هم اول به اين فكر كردم ولي بعد به خودم گفتم اگه اونا به پليس بگن چي ميشه؟ يا اگه حدس ما غلط باشه چي ميشه؟

ــ درسته ما بايد تحقيق بيشتري بكنيم. بعد همه چيز رو به كسي بگيم.                           ــ گرگ ، جيمي، دوستتون اومده بريد پايين و باهاش بازي كنيد.                                   صداي مامان بود كه از فاصله دوري شنيده مي شد.

ــ داريم ميايم مامان ، جيمي زود باش لباس بپوش و برو پايين منم ميرم شاري رو صدا مي كنم تا همه با هم بازي كنيم . خوب؟

ـ باشه، باشه من مي رم . الان كاپشنم رو مي پوشم و مي رم

 

به سرعت رفتم پايين و به آلن بر خوردم.

ــ اوه سلام آلن معذرت مي خوام من دارم مي رم  تا شاري رو خبر كنم و با هم بازي كنيم.

و بدون اينكه منتظر جوابي باشم دويدم تا از بازي عقب نمونم.

چند دقيقه بعد جلو در خونه ي شاري بودم در حال زدن زنگشون بودم.

ــ اوه سلام عزيزم ، تو.... گرگ بودي درسته؟ اره خودشه قيافت يادمه الان شاري رو صدا مي زنم . يادت باشه           

شام خونه ي ماهستيدا !! و شاري رو صدا زد:« شـاري عزيزم دوستت اومده برو پايين و باهاش بازي كن!

چند ثانيه بعد من و شاري و جيمي و آلن جلو در خونمون داشتيم قايم باشك بازي مي كرديم.

ــ بيست و هشت .... بيست و نه... سي... اومدم.

اين جيمي بود كه چشم گذاشته بود و بايد دنبال ما ميومد من سردم بود و دستامو به هم مي ماليدم تا يكم

خودمو گرم نگه دارم. من با شاري يه جايي قايم شده بوديم و آلن جدا از ما بود . من و شاري از تپه ها گذشتيم

و به پشت خانه ي ويلايي و متركه اي رسيديم از پشت بستني فروشي به سمت جلوي خونه حركت كرديم من و شاري با هم مي خنديديم و همديگه رو مسخره مي كرديم تا به خونه رسيديم.

ــ خفه شو ! خفه شو، ميگم خفه شو.

عجيب بود چرا بابا اين روزا زود مي اومد و همش با مامان دعوا مي گرفت!

قيافه ي بهت زده ي آلن و جيمي رو مي ديدم كه به خونه و سر و صداهايي كه بلند شده بود توجه مي كردن.

فصل هفتم

 

چشماي آلن از تعجب گشاد شده بود ولي براي جيمي اين يه چيز عادي بود ولي فكر مي كنم

براي اين كه آلن شك نكنه اون جوري خونه رو نگاه مي كرد ولي.... ولي شايد هم نه ، شايد هم ، شايد

جيمي واقعا ترسيده . خلاصه بعد ظهر رو به سختي گذرونديم .

ــ امروز پول آلن و شاري رو ميدم ، مثله هميشه دو دلار رو ميدم به جيمي ، بقيه رو لوازم تحرير و بقيه چيز هاي مورد نيازم رو مي گيرم و...

ــ گرگ حاضري؟

ــ اوه اره جيمي صبر كن ساعتم رو بردارم.

ــ من جلو در منتظرتم.

ساعتم رو برداشتم و شروع كردم به آواز خوندن. آوازي كه در كوچيكيم بابام برام مي خوند. اره خودشه بابام، بابام اين شعر رو برام مي خوند:

از خون خوار ها دوري كن از خون آشام ها جدا شو

بابا، براشون كار مي كنه بابا اونا رو دوست نداره

پس بقيه شعر چي؟چرا يادم نميا بيت بعدي چي بود؟

ــ گرگ عجله كن ساعت شيش شده نمي خواي بياي؟ مگه شاري نگفت ساعت شيش اينجا باشيد؟

ــ اوه درسته، راست ميگي ، اومدم.راستي تو اون شعري رو كه بابا كوچيكي برامون مي خوند رو يادته؟

ــ گرگ يادت رفته من دو سال از تو كوچيك ترم؟ اون زمانه تو بود كه بابا برات شعر مي خوند وقتي من به دنيا اومدم بابا ديگه هيچ احساسي به من و تو نداشت . حالا چطور مگه؟

ــ ها؟ هيچي! هيچي!! همينجوري پرسيدم.

ــ چون مي دوني من بدم مياد تو هاج و واجي  بمونم بهم نمي گي؟

ــ جيمي بس كن بايد عجله كنيم. ساعت داره هفت ميشه.

ــ باشه بابا حالا تو هم هی بحث رو عوض کن.

ــ خیله خوب شعر رو برات می خونم ولی..

ــ ولی چی؟ عجله کن.

ــ باشه باشه می خونم ولی نباید بخندی!

از خون خوار ها دوري كن         از خون آشام ها جدا شو

بابا، براشون كار مي كنه         بابا اونا رو دوست نداره

طبق معمول جیمی پغی زد زیر خنده ولی چون خودش اسرار کرده بود من هم پافشاری نکردم که باهاش دعوا کنم . البته کمی ناراحت شدما . ولی خوب...

 

 

 

                      فصل هشتم

ساعت هفت و نیم شده بود که من و جیمی جلو در خونه ی شاری منتظر داد و فریادش بودیم!

ــ یادتون رفت درسته؟ حدس می زدم یادتون بره بی معرفت ها؟

ــ شاری ببخشید جیمی وقتمو گرفت. حالا می زاری بیام تو؟ دارم یخ می زنم.

ــ اوه ببخشید بیاید داخل!

جیمی محکم زد تو دستم و گفت:« به من چه؟ خودت دیر کردی!»

چشم غره ای رفتم و رو مبل کنار آلن نشستم. ساعت نه شده بود که ما همه دور میز در حال خوردن کوفته برنجی های خوشمزه ای بودیم که شاری درست کرده بود. مادر شاری بیرون رفته بود و ما بچه ها رو تنها گذاشته بود تا راحت باشیم من و جیمی هم وقتی که خیلی احساس راحتی کردیم تصمیم گرفتیم همه چیز رو به آلن و شاری بگیم ولی اونا به جای اینکه ما رو دلداری بدن هر دوشون خندیدن. آلن هم که فکر می کرد خیلی باهوشه و عقل سرشار از هوش و زکاوت داره به ما گفت که بریم به مامان بگیم. اینم فکر بدی نبود ولی جیمی همش با این پیشنهاد مخالفت می کرد. درسته که جیمی و آلن دو سال از من کوچیک ترن ولی گاهی اوقات حتی از من و شاری هم باهوش تر میشن. به شاری و آلن چشمکی زدم و جیمی رو با خودم کشوندم اون دو تا هم دنبالم اومدن . می خواستم همه چیز رو به مامان بگم ولی با کمک جیمی.   

فصل نهم

ــ تاپ تاپ

این صدای قلب جیمی بود که هر دقیقه بیشتر می شد .

ــ ما....مامان اینجایی؟

ــ اوه پسرم چه زود برگشتی!

ــ مامان می خوام ... می خوام یه سوالی ازت بپرسم!

ــ پسرم خواهش می کنم. یه کمی کار دارم!

ــ ولی مامان سوالم خیلی مهمه!

ــ مهم تراز کار من؟

ــ مهم تر از کار تو!

ــ باشه بگو ولی اگه زیاده بمونه برای بعدا!!

ــ زیاد هست ولی به ترتیب می گم چون همین الان باید مطرح کنم!

مامان به سمت کاناپه رفت و همین طور که سعی می کرد پلاستیکی رو از من قایم کنه و پشتش بتپونه گفت:« خوب بگو»

مامان چه چیزی رو از من قایم می کرد؟ اون پلاستیک چی بود؟

اصلا داشت چیزی رو از من قایم می کرد؟

ــ جیمی تو اولین سوال رو شروع کن!

ــ مـ... من؟

ــ اره تو شروع کن.

ــ بـ...باشه. ما..مان چرا بابا به خاطر یه سرنگ داشت سرت داد می زد؟

 

فصل دهم

ــ ها ها ها چی؟ سرنگ؟ سرنگ چیه؟

ــ یـ...یعنی چی؟یعـ...نی چی سرنگ چیه؟

ــ یعنی این که بابات که سرنگ گم نکرده بود من تیغ ریش تراششو که هجده دلار پولش رو داده بود رو ریخته بودم دور!

ــ چی؟ چی؟ مامان تو داری دروغ می گی جیمی حرفاشو باور نکن!

ــ گرگ سوال بعدی نوبت تویه!

ــ مامان چرا زمانی که بابا ازت پرسید شام چی داریم رنگت پرید؟

ــ چـ.. چون ... مجبورم می کنید بگم چون باباتون براتون خرس پاندا خریده بود نمی خواست شما متوجه بشین می خواست روز ولنتاین بهتون بده بخاطر همین من داشتم نقشه هاشو خراب می کردم .

نجوا کنان گفتم:« جیمی زایه شدیم نوبت تویه»

ــ خودتو نباز گرگ من الان سوالمو مطرح می کنم.

ــ زود باشید بچه ها خورشتم سوخت.

ــ باشه مامانی. شما چرا داشتید اون فیلم رو می دیدید یا چرا دندون های بابا اون قدر دراز شده بود؟

مامان بازم خندید اینبار با قدرت بیشتری!

ــ ببین عزیزم بابای تو جدیدا کار دکتری گرفته و چون تازه کاره هیچ چیزی راجع به تزریق کردن تو بدن نمی دونه واسه همین منم اومدم بهش کمک کنم و هر چیزی که اتفاق می افتاد رو براش می نوشتم. و دوباره خندید و ادامه داد:« و راجع به دندون اون دندون پاستیل دندونی بود که بابات به تقلید از اون فیلم رو لباش گذاشته بود! راستی شما اینا رو از کجا میدونید؟

ــ فعلا اون مهم نیست . گرگ نوبت تویه

ــ چرا بابا داشت خون میخورد؟

مامان از خنده افتاد زمین و قاه قاهه زد:« چی؟ چی دارید میگید؟ باباتون داشت خون می خورد؟»

ــ اره، اره داشت خون می خورد اونم تو دستشویی!

مامان قه قهه ای بلند سر داد و ادامه داد:« داشت دستشویی رو می شست خسته شده بود منم گفتم یه ابمیوه بهش بدم خستگیش بره.»

و به خنده کردن ادامه داد.

جیمی که حالا نوبتش بود گفت:« پس چرا اونطوری داد و فریاد می کرد و خون می خواست»

ــ چون پدرت مریض شده بود و اگه تا سه روز دیگه کم خونیش ادامه میافت بیمارستان دیگه قبولش نمی کرد! حالا تموم شد ؟ میتونم برم سر غذام؟

ــ ها؟ اهان!

من و جیمی که حسابی تابلو شده بودیم ماجرا رو به همه ی دوستامون گفتیم و همراه مامان و بابا خندیدیم.

 

 

پایان

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam

این نظر توسط دریافت پنل رایگان به همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 در تاریخ 1393/09/07 و 2:15 دقیقه ارسال شده است

باسلام خدمت شما مدیر عزیز

جهت ثبت نام پنل اس ام اس رایگان با همراه خط اختصاصی با پیش شماره 50005 می توانید به آدرس

http://50005.mida-co.ir

مراجعه نمائید.

منتظر حضور گرمتون هستیم

mida-co.ir

این نظر توسط پیشنهاد یک کسب کار هوشمندانه در تاریخ 1393/08/26 و 1:25 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما

این پیام احتمالا آینده ی تجاری شما را متحول خواهد کرد

شما می توانید با حداقل سرمایه ی اولیه ،

صاحب جامع ترین مرکز فروشگاهی و خدماتی شهرتان شوید

جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت WWW.IBP24.ORG مراجعه نمایید

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/07/02 و 1:36 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم
شما می توانید با عضویت در طرح همکاری فروش پنل و خطوط پیامکی از بازدید کننده وبلاک خود درآمد کسب کنید
ابتدا وارد آدرس زیر شوید و مراحل ثبت نام رو کامل نمائید
http://sms.mida-co.ir/hamkar
سپس وارد پنل کاربری شوید و از قسمت شبکه فروش و بازاریابی کد های مربوط به فروش پنل را در سایت خود قراردهید بعد از معرفی هر کاربر به شما 25 درصد سود فروش داده می شود
جهت کسب اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه نمائید
mida-co.ir
info@mida-co.ir

این نظر توسط سامانه پیامک در تاریخ 1393/04/20 و 3:57 دقیقه ارسال شده است

با سلام خدمت شما مدیر محترم

برای داشتن یک سامانه حرفه ای و رایگان همین حالا اقدام نمائید. سامانه sms5002.ir به شما یک پنل پیامک کاملا اختصاصی رایگان می دهد با این سامانه پنل ارتباطی جدیدی بین سایت و کاربران خود آغاز کنید. برای فعال سازی همین حالا اقدام نمائید.

جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه نمائید

sms5002.ir/register.php

این نظر توسط رزرو هتل با 50 درصد تخفیف در تاریخ 1392/02/25 و 15:59 دقیقه ارسال شده است


رزرو هتل شیراز ، کیش ، قشم ، مشهد و تمام نقاط با 50 درصد تخفیف

لینک رزرو هتل بشه به egardesh.com

شماره تماس : 021-44151435 و 44155227-021



مشاهده اطلاعات بیشتر در www.egardesh.com

سامانه رزرواسیون مهر

راحت ، ارزان و با اطمینان خرید کنید

این نظر توسط مهاجرت ويزا تور مسافرت صرافي در تاریخ 1391/08/09 و 22:11 دقیقه ارسال شده است

پيشنهاد ويژه مدير وبلاگ به بازديد كنندگان:



سايت مجله خبري ايراني مهاجريست بهترين سايت اطلاع رساني از آخرين اخبار و مقالات و بانك اطلاعات در ضمينه هاي:

1. راهنماي مهاجرت, شرايط مهاجرت و دريافت ويزا

2. معرفي تورهاي مسافرتي معتبر

3. معرفي صرافي هاي معتبر

4. معرفي مراكز اقامتي, هتلها, مراكز خريد و جاذبه هاي توريستي تمام كشورها

5. راهنماي اخذ بورس تحصيلي رايگان از كشورها

6. معرفي فرصت هاي سرمايه گذاري داخلي و خارجي

و هزاران مطلب و اخبار به روز در ارتباط با صنعت گردشگري و توريسم, آموزش, تجارت و ... در اختيار بازديدكنندگان قرار ميدهد.



حتما از اين سايت جذاب بازديد نماييد.

WWW.MOHAJERIST.COM
پاسخ : شکلک))))


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
❤من یه دختر 13 ساله هستم ❤عاشق کره ❤که شامل میشه از خواننده ها ، بازیگر ها و سوپر استار ها ❤ خیلی خوشحال میشم که به وبلاگم سر بزنید و نظر های باحال بدید و ازم انتقاد کنید ❤ راستی من عاشق کتابهای دارن شانم❤ همینطور شعر های نو و ... هم دوست دارم❤ اگر مایلید با من تبادل لینک کنید❤
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 172